.
به گوش خدا برسانید آدم این حوا سالهاست که رفته است …
این حواى تنها را برگردان پیش خودت …
بهشتش را نمیخواهم ؛ به جهنمش هم راضىم ؛ هرجایى باشد جز این دنیا …
این دنیا زیادی بوى آدم گرفته است !
گــــاهى
به دلت شـــــک کن
عشـــق
شایــد
یک شــــــایعه باشد…
می گفت اگه دستاتو مشت کنه قلبت به همون اندازست خدایا انقدر دلم گرفته که تو این دنیای
بزرگ دل من به چشات دیده نمیشه دلم هزار بار فریاد می زنه که گرفته اما باز سر از کوچه های
دلتنگی در میام من دیگه حتی روی چشاتم نمی تونم نگاه کنم انقدر دلم گرفته که دیگه آتیش
تو دلم جا نمیشه دیگه آدما برام ارزشی ندارن دیگه هیچ حرفی باورم نمیشه دلم می خواد سرمو
بزارم رو شونه هات زار بزنم مگه نمی گن که مهربونی مگه نمی گن که بنده هاتو دوست داری
پس بزار فقط یه بار سرم رو شونه هات جا بگیره آخه وقتی نیست دلم خیلی چیزها می خواد اما
کسی نیست که واسه دلم خرید کنه مگه پول محبت چقدر می شه ؟

زمستان سر وقت رسیده بود چاره ای نداشتم برای گرم شدن خاطره ها را آتش زدم حالا اینجا,سرزمین تو نیست و من برای فردا آرزوی تازه ای در باغچه می کارم...
کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،
به نام بغض….”
عشق گم شده من …
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز
تکرارنمی شوند….
وتو آنگونه ای…
فقط همین…
عاشق آن لحظه ام که نه از تو و نه از تعلقات تو خبری نیست . . .
باید مترسک بود و به هجوم این کلاغهای کرکس صفت دوپــــــا...
ایستـــــاده ..نگاه کرد و به تلخندی ..
رد سوزش منقــار و " پوزه " ! و ناخن هاشان را ..
تاب آورد ...
بعضی ها
ذاتا دژکاک آفریده شده اند ....
بعضی دیگر مصداق بارز " گربه گون " ای اند ....
ازاین گربه های بُراق پرفریب مظلوم نما................!
این دنیـــــــــــا سگ کم دارد اما...
تا نگاه میکنی کفتار و روبه و زالو صفتند اهالی اش.....
وبر اسطبل به جای ذوحافران ، گراز بسته اند ........
درمیان سم پرانی خوک های بیخوال خوار .....
گاهی دلت برای یک دراز گوش بی آزار لک میزند...
باورکن !
حکایت ما ..
شبیه بچه ای شده که بیقراری کند..
و بعـــــ د ..
شکلاتی برای خفه کردن صدایش ! ..
در حلقومش بچپاننــــــــــد ...!
..!!
اگر دوست نداری ؛ گوشهایت را بگیـــــــــــــر ..نشنــــــــــو !
مثل آن روزهـــــــــا که نشنیدی ام.... ندیدی ام ....
رفتی ..!
من شکلات نمیخواهم !
من "یکی " را میخواستم ..ازاین شکلات های تلخ بــــــــــود !....
تمام شد ...حالا دیگر هیچ نمیخواهم ...حتی شکلات !
اما نمیدانم چه حکمتی ست که هربـــــــــار میخواهم صدایش بزنم..
نگاهم به آن بالاها گره میخورد ...
آنقدر بالا ....
که اشکهایم از مرز صورت وگردن ، سُـر میخورند پایین و
توی یقه لباس گم میشوند .......
خدایا ..
کاش یکبار روبرویم مینشستی ...
این روزهایم فقط به خواب میگذرد
وقـتـی ..
خــواب ..
بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد !
تمــــــام شـــده ای !
صندوق صدقات نیست دل من
که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی
و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . .
خدایا
به حد کافی خیال بافتم …
و تنم کردم …
یه کم واقعیت شیرین …
لطفا …
گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم نه لبخندمی زنیم نه شکایت می کنیم فقط احمقانه سکوت می کنیم


چشمهای تو را میشناسم ....
نه از نزدیک ...
بلکه از ارتفاعی که همیشه تو در راه کفش هایم سبز میکرد ...
ارتفاعی به اندازه سقوط یک اسکناس
به خیرگی تو در زل زدنم میان نداشتنهایت ...
به تو که کوتاه قد ترین قلمداد میشوی
از بس که همه را از پایین نگاه میکنی ...
به کیف مدرسه ام ...
که کیفش را تلو تلو میخوری ... مدرسه اش را که هیچ
به تو که در اوج کودکی
کارتن ها را ندیده میخوابی ...در وسط خیابان ها
و آدم به آدم زمزمه میکنی ...
هی لعنتی ؟
فقر مرا وزن میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ، دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ...
دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟



بریدم بند ناف دلبستگی را با قیچی دلسردی .
![]()
به آنهایی فکر
کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.
به آنهایی
فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز
روزشان شب نشد.
به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود
برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.
به دوستانی فکر
کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این
موضوع را می دانستند.
به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و
احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی"
می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.
من
برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و
ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.
من برای تمام
بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند
گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه
می کنم.
به افراد دور و بر خود فکر کنید ...
کسانی که بیش
از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در
مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.
قدر لحظات خود را
بدانید.
حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما
خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار
ندامت خیلی دیر خواهد بود !"دیروز"گذشته
است؛
و
"آینده"ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.
لحظه "حال" را دریاب
چون
تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.
اندکی
فکر کن ...