فقط یک سوزن!


عکس بادکنک

خدایاشبیه بادکنکی شده ام


ازبغضهایی که به اجبار فرو داده ام...

التماست میکنم...

فقط یک سوزن!

تکه تکه شدنم باخودم...


بغض هایت را برای خودت نگه دار

     گاهی سبک نشوی سنگین تری....

حسین پناهی


می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی

در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند !!!

گذرگاه موقت ...

نمیدانم

شبیه جاده م

یا ایستگاهی در شاهراه زندگی

به من می رسند

و از من عبور میکنند

بی تفاوت !

نمیدانم

شاید بر پیشانی م نوشته

گذرگاه موقت ...

کاش زودتر پلاک میشدم ...

کبریتـهای سـوخته


کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عشق روشنـمان کنـد.

من زن ام

من بعد از تو متولد شدم... من زن ام

همام حوايي كه تورا از بهشت برين آواره ي اين كوير اضطراب كرد...

من همان كينه ي كهنه ي هزاران ساله ام...

من بعد از تو آمدم ... نمي خواهم دوم باشم ولي ...

اول هم نمي خواهم باشم...سايه ي تو هم نيستم ...

من مي خواهم زن باشم شانه به شانه ي تو...

شيطان تو را نتوانست فريب دهد اما مرا... چرا

راستي هنوز هم نگفته اي چطور با آن همه ادعا گول مرا خوردي...

گرچه هنوز هم خام فريب هاي زنانه ام مي شوي و به روي خود هم نمي آوري ..

شايد هم اصلا نمي فهمي...

من زن ام ياد گرفته ام سكوت كنم خيلي وقت ها ...

گاهي فرياد هايم نيز در سكوت مي شكنند ...

وقتي يك جور ي به شال قرمزم زل مي زني ... مي داني قرمز رنگ قشنگيست؟؟

وقتي به خودت اجازه دادي و پاكي ام را فداي ..هوس هايت كردي...

باز هم سكوت مي كنم .نمي دانم چه مرگم مي شود كه فرياد نمي زنم ...

اشك هم نمي ريزم... تو خيلي وقتها خيلي چيزها را نمي بيني...

شرم چشمانم و سرخي گونه هايم را وقتي كلمات پاستوريزه نشده ات را روانه ي من مي كني مي بيني؟

تو از چشمانم فقط مقدار زيبايي اش را مي بيني ...غمش را ...

حرفش را ناديده مي گيري...ولي من خيلي وقتها مي خوانم چشمانت را و باز هم سكوت...

تو هميشه پاك تر از من بودي ..و من مي شوم بلاي آخر الزمان... من

عصيان مي كنم فقط ...

و فقط ياد گرفتي مرا سرزنش كني كه چرا فاطمه (س) نيستم ؟؟؟

به من بگو تو چقدر علي (ع) شدي؟؟!!

من در عصيان فروغ غرق مي شوم و تو بي شرمانه مي گذري و مي گويي

چند؟؟؟

من دلم را باتو لاي همان گل هاي سرخي كه نمي دانم براي چند نفر بردي

جا مي گذارم ...

من دلم را توي چشمانت جا مي گذارم وتو راحت مي روي ...

روحم زن مي شود و تو مرا جا مي گذاري...

من با درد مي آفرينم ...عجيب زندگي ام با درد عجين شده ...

خاك من از درد بود و دل ...خاك تو شايد خيلي وقت ها دل هم نداشت...

دل نداري كه گاهي صورتم يكهو كبود مي شود...

و من هي مي گويم پايم به پله گير كرد....افتادم!!!

من مي آفرينم ...من با درد مي آفرينم و با يك لبخند كودكم عاشق مي شوم ...
من زن مي شوم...من مادر مي شوم ...من زيبا مي شوم ...

من احساس مي كنم ... شعر مي گويم ...

من عجيبم ...اشك مي ريزم...من فال هاي حافظ را اگر اسم تو نباشد باور نمي كنم...

من اگر عاشق شوم ، نمي توانم ...تو اگر عاشق نشوي هم مي تواني...

من اگر بي وفا شوم خائنم و تو ...مردي فقط مرد ...

اين كلمه ي سه حرفي عجيب برايم سخت مي شود گاهي اوقات...

اگر نخواهمت ...باز هم سايه ات را براي مصلحت مي خواهم ..مصلحتي كه مردان قانون نويس تعيين مي كرده اند...

من، دختر حوا...ياد گرفته ام عرياني دلم را لااقل، بگذارم براي كسي كه با

دستانش مي بخشد ،و با چشمانش مي گويد...

من دختر همان حوايم..هنوز هم سيب مي چينم...و تو هنوز آدم نشدي...

من بعد از تو آمدم ...

نمي خواهم دوم باشم ولي ...اول هم نمي خواهم باشم...سايه ي تو هم نيستم ...
من مي خواهم زن باشم شانه به شانه ي تو...


دل

گآهی دِلــَت نــِمیخوآهــَد . . .
دیــروز رآ بِه یآد بــیآوَری . . .
اَنگــیزه ای بــَرایِ فــَردآ هـَم نــَدآری . . .!!
وَ حآل هــَم کِه . . .
گآهی فــَقــَط دِلــَت میخوآهــَد . . .
زآنوهایــَت را تــَنگ دَر آغوش بــِگیری . . .
وَ گوشــِه ای اَز گوشــِه تــَرین گوشـِه ای کِه می شــِنآسی . . .
  گریه کنی . . .

ڪـا ش میشـد

ڪـا ش میشـد
خودمو یـﮧ جایی جا بذارم
و
برگـردم ببینم…
دیگه نیستم

دوست دارم خــودم باشــم !!

دلم هوای خودم را کرده است
ایــن روزهـــا
بیشــتر از هــر زمــانی
دوست دارم خــودم باشــم !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردن را دارم
و نه هـــراس از دســت دادن را ..
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــاطــر خــودم بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت ..
همین…

ماهی در برکه و برکه تهی از آب

ماهی در برکه و برکه تهی از آب
دانه در کویر و کویر تشنه
پرنده در قفس و آسمان در انتظار او
شب در کمین روز خفته
چشمها بسته
همه خسته ، همه بی کس
شهر پر از زندان در بسته
امید ناامیدان روزنی است از نور
غافل از آنکه روزن را نیست طاقت آن نور

چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .


چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے

روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ


گاهـــی احساس میڪنَمــ روی دَستـــــ خـدا مــانده اَمــ
خَســتہ اَش ڪَردمـــــ خــودَش هَــم نــمــیــدانـــــــد با مَن چــہ ڪــنَــد؟

فقط یه ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﻪ


فقط یه ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﻪ ﻛﻪ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ﻳﻪ ﺩﻝ ﺳﻴﺮ ﻏﻴﺒﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﻭ برای عالم و آدم ﺣﺮﻑ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻩ و آﺧﺮﺷﻢ ﻣﻴﮕﻪ :
ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭼﻪ! ما به کسی کاری نداریم!
هر کی ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ زندگی میکنه 

خیانت نکردم


خیانت نکردم گله نکن.وقتی تو جاخالی دادی او بغلم کرد تا زمین نخورم……

شرمسارم


شرمسارم از اینکه مهربانیت را از یاد بردم
شرمنده ام از اینکه همیشه با من بودی و گمان میکردم تنها هستم
از من دلگیر نباش
خدای من….

00


خدایا…
قبول کن که حق با شیطان بود…
آدمالیاقت سجده کردنو نداشتن..

شهر من اینجا نیست !

شهر من اینجا نیست !
اینجا…
آدم که نه!
آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند!
و جالب تر !
اینجا هر کسی
هفتاد رنگ بازی میکند
تا میزبان سیاهی دیگری باشد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
همه قار قار چهلمین کلاغ را
دوست می دارند!
و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد!
.
شهر من اینجا نیست!
اینجا…
سبدهاشان پر است از
تخم های تهمتی که غالبا “دو زرده” اند!
.
من به دنبال دیارم هستم,
شهر من اینجا نیست…شهر من گم شده است!

برو


گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی ….

وقتی می مانی و تحمل می کنی ، از خودت یک احمق می سازی

خنده دار است بخند . . .


به چه میخندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟
به چه میخندی تو ؟ نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟
به چه میخندی تو ؟ به دل ساده من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟
خنده دار است بخند . . .

روز انسان

کاش مردان حرمت مرد بودنشان را بدانند
و زنان شوکت زن بودنشان را؛
کاش مردان همیشه مرد باشند
و زنان همیشه زن!
آنگاه هر روز نه روز “زن”،
نه روز “مرد” بلکه روز “انسان” است…

دیگر نمی خواهمت

وقتی خواستن ها بوی شهوت میدهند
وقتی بودن ها طعم نیاز دارند
وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار با هر کسی پر میشود
وقتی نگاه ها هرزه به هر سو روانه میشود
وقتی غریزه احساس را پوشش میدهد
وقتی انسان بودن آرزویی دست نیافتنی میشود
دیگر نمی خواهمت
نه تو را و نه هیچ کس دیگر را . . .

وجـودم نـبـودن اسـت

میان ابرها سیر می‌کنم
هر کدام را به شکلی می‌بینم
که دوست دارم . . .
می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم
میان آدم‌ها اما . . .
کاری از دست من ساخته نیست
خودشان شکل عوض می‌کنند
بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …
بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم
بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم
بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود
بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد
بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

درد دارد …


درد دارد …
وقتی همه چیز را می دانی …
و فکر می کنند نمی دانی …
و غصه می خوری که می دانی …
و می خندند که نمی دانی …

تاب ندارم


تاب ندارم
سخت است
با تو هستند
جلوتـــر
با دیگری یا جور دیگری . !
سخت است
چه رنگین کمان نحســـــی

نگـــــــران نباش


نگـــــــران نباش،
حــــال مـــن خـــــــوب اســت بــزرگ شـــده ام …
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش ” زندگیست ”
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای ” نبــودنـت ” تنگ نشــــود…
راســــــتی، بهتــــــــــر از قبل دروغ می گویــــم…
” حــــال مـــن خـــــــوب اســت ” … خــــــوبِ خــــوب…

باید برم بیرون . . .


کاش توی زندگی هم مثل فوتبال
وقتی زمین می‌خوردی و از درد به خودت می‌پیچیدی
یه داور می‌اومد از آدم می‌پرسید:می‌تونی ادامه بدی؟!
تو هم میگفتی نه ، باید برم بیرون . . .

بُرد


این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشد
از دلتــــ که مایه بگذاری
ســوخـــــته ای . . .

بدترین درد

ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم !
امـا …. حقیقـت اینه که :
از دست دادن ِ خــودمـون ،
و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم ….
گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !!

جمعه


آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند
معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا ” زوج” …
پُــــر از ابـــــهامند…

انتظار پسران ايرانى


انتظار پسران ايرانى از همسر ايده ال شون:


تيپ و هيكل: جنيفر لوپز


اخلاق : خانوم فاطمه زهرا


خستگی


من دلم میخواد خستگی را بفشارم در مشت ، غصه ها را در باد


فاتح قلعه بی روزن تردید شوم ، من دلم میخواهد بیداری هم چون رویا شیرین باشد . . .

.

خودتو دست پایین نگیر


زیادی که خودتو دست پایین بگیری میفتی زیر پای کسی که یه روز به اوج رسوندیش !

 

بغض ها


بغض ها را گاهى باید قورت داد ، عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست …


گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !

 

خواستی باش … نخواستی نباش …


نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم و نه به فرداهایی که “شاید” بیایی …

می خواهم امروز را زندگی کنم …

خواستی باش … نخواستی نباش …

یه واقعیت

خــِـــــــرَد ،

تا به زنـــــان میرسد…

نامش میشود مکـــر …

و مکر ، تا به مـــــــردان میرسد…

نامش میشود…
عـــَـقــــــــل…

رابطه


یه رابطه هایی مثل ریگ کفش می مونه … اولش سعی میکنی قِلش بدی ته کفشت

و باهاش کنار بیای ولی آخرش مجبوری بندازیش بیرون !

نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟

نـشـــانی ام را می خـواســـتـی ؟

هــمـان مـحـلــه ی قـدیـمی پـائـیـز !
مـنتـظرم هـــنـوز …
اما زرد
اما خشــڪـ
گاهی بیـاد می آورم تــو را
زیـر پـا ڪه می مـــانـم …

حالت تهوع دارم !


حالت تهوع دارم !

این حالت تهوع لعنتی با هوای آزاد و قرص درست نمیشود

علاجش ….

فقط بالا آوردن فحش هایی است که به دیگران بدهکارم . . .

یکی بود یکی نبود

آخر قصه را بردار و با خودت ببر...

همان یکی بود یکی نبود , همان گنبد کبود را برای من بگذار...

در فکر شروعی دوباره ام!

من بودم و هنوز کس دیگری نبود!!!

گرگ

بعضی گرگها به این زیبایی هستند .. باور کنید .. اما گرگ هستند .......!