ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪگي و ﺍﯾﻨﺎ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ
ﻣﻬﻢ ﺫﺍﺗﻪ
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﮔﺎﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭﯾﺶ ﻋﺎﻟﯿﻪ
ﻫﻢ ﺧﻮنه اش ﻭﺳﻂ ﺑﺎﻏﻪ
ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺶ 100 ﺩﺭﺻﺪﭼﺮﻡ ﺧﺎﻟﺼﻪ ...
ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺘﻢ ﻫﺴﺖ ﺑﺠﺎﯼ من میگه ما ...
ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪگي و ﺍﯾﻨﺎ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ
ﻣﻬﻢ ﺫﺍﺗﻪ
ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﮔﺎﻭ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭﯾﺶ ﻋﺎﻟﯿﻪ
ﻫﻢ ﺧﻮنه اش ﻭﺳﻂ ﺑﺎﻏﻪ
ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺶ 100 ﺩﺭﺻﺪﭼﺮﻡ ﺧﺎﻟﺼﻪ ...
ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎ ﻣﻌﺮﻓﺘﻢ ﻫﺴﺖ ﺑﺠﺎﯼ من میگه ما ...

دو چیز را همیشه فراموش كن:
خوبی كه به كسی می كنی
بدی كه كسی به تو می كند
همیشه به یاد داشته باش:
اگر در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار
اگر در سفره ای نشستی شكمت را نگه دار
اگر در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار
اگر در نماز ایستادی دلت را نگه دار
دنیا دو روز است:
یك روز با تو و یك روز علیه تو
روزی كه با توست مغرور مشو
و روزی كه علیه توست مایوس نشو
چرا كه هر دو پایان پذیرند
آموختن را بکار ببند:
به چشمانت بیاموز كه هر كسی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز كه هر گلی ارزش چیدن ندارد
به دلت بیاموز كه هر عشقی ارزش پرورش ندارد
سه چیز را از هم جدا كن:
عشق، هوس و تقدیر
چون اولی مقدس است و دومی شیطانی
اولی تو را به پاكی می برد و دومی به پلیدی
در دنیا فقط 3 نفر هستند كه بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت
خواسته هایت را برطرف میكنند، پدر و مادرت و نفر سومی كه خودت پیدایش
میكنی، مواظب باش كه از دستش ندهی و بدان كه تو هم برای او نفر سوم خواهی
بود چرا که در ترسیم تقدیرت نیز نقش خواهد داشت.
چشم و زبان، دو سلاح بزرگ در نزد تو هستند
چگونه از آنها استفاده میكنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟
بدان كه قلبت كوچك است پس نمیتوانی تقسیمش كنی
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش كه كوچكی اش جبران شود.
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یكی ندان
چون همه اینها اجزاء كوچكتر عشق هستند نه خود عشق.
همیشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن
آنگاه می بینی كه چگونه قبل از اینكه خودت دست به كار شوی، كارها به خوبی پیش می روند.
از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است.
از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.
هر چه می خواهی از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه برای او غیر ممكن وجود ندارد
و تمام غیر ممكن ها فقط برای کسانیست که
از ایمــان دل بریده اند و امیــد را به دل راه نمی دهند
اولین روز دبستان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه وخروس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد ان آموزگار ساده پوش
زندگی زیباست ...
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته..
زندگی زیباست ...
به سادگی و لطافت شبنمی نشسته بر برگی سبز ...
و با اندکی زبری به زبری حاشیه های برگ رُز ....
و اما با دور نمایی زیبا و فراموش نشدنی
با صحنه های رنگارنگ و دل نشینش ...
بی سایه .. بی غم
و با اندکی پستی و بلندی ...
کسی چه می داند ؟
همیشه انگونه که میخواهیم نیست ...
و هرچه میخواهیم به دست نمی آید ...
هجران ها هم حکمتی دارند ..
اما زندگی همچنان زیباست ..
می توان خاطراتی خوب در ذهن حک کرد
و باقی را دور ریخت ....
یاد و خاطره زیبایی های زندگی تا پایان عمر نشاط و سرزندگی به دنبال دارد
پاییز را هم می توان زیبا دید
نگو خزان است و زردی ..
اتفاقات هم حکمت خاص خود را دارند ..
همانطور که شاخه های خشک مجموع صدای دل نشین ِ قدم هایمان رامی سازند...
خش خش برگ ها هم زیباست
اگر بخواهیم..
مشکل همیشه هست . نگاه ماست که به آن قیمت و تخفیف می دهد
باید دید و نگرش عوض شود
نگاه کردن از قابی دیگر به زندگی هم جذابیت و سودمندی اثر بخشی را
برایمان به ارمغان می آورد
این راهی ست برای غلبه بر مشکلات و نهایت پیروزی و شادکامی
گاه باید مسیر خود را عوض کنیم
همیشه یک راه پاسخگو نیست
جرئت انتخاب روشی جدید را داشته باشیم
شاید اینگونه پیروز شدیم ...
راه های حل مشکلات زیاد است و
همه کلیدی به دستمان خواهند داد
و البته به شرط آن که ریسمان امید و هدفهایمان
گسیخته نشود ...
بپذیریم که مسئول اعمالمان خودمان هستیم
و خالق ِ یکتا, بی حساب و کتاب ما را رها نخواهد کرد
و نظاره گر و دست گیر ما ست
تنهایمان نمیگذارد
چه در سختی
و چه شادی
و بدانیم هرچه انجام میدهیم ثبت خواهد شد ..
و خوبی و نیکی کردن را فراموش نکنیم..
آری اینگونه است رسیدن به اوج ..
باید بخواهیم
نهراسیم
بتوانیم
ببینیم
تلاش کنیم
فردا را بخواهیم
از گذشته به جز تجربیاتش ما بقی را دور ریزیم
آری
زندگی با همه سختی ها و مشکلاتش
باز هم زیباست
رنگارنگ و شیرین
همچون ...
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
چه آمد برسراقوام و خویشان
که گردید جمعشان اینطور پریشان
چرا فامیلها ازهم جدایند
چرا دوستان رفیقان بی وفایند
چرا خواهر زخواهر میگریزند
برادر بابرادر درستیزند
چرا دختر زمادر ننگ دارد
پدر با بچه هایش جنگ دارد
چرا مهرو محبت کیمیا شد
همه دوستی رفاقت ها ریاشد
نبینیم خنده ای برروی لبها
نه روز آرامشی داریم نه شبها
نه پولدار را زپولش لذتی هست
نه نادار را بجایی عزتی هست
نه آسایش نه آرامش نه راحت
همه مشتاق یک آن استراحت
نبینی یک نفر را که کسل نیست
پراست دلها و جای درد و دل نیست
همه درگیر نوعی اضطرابند
چو نفرین گشته دائم در عذابند
بخود آیید عزیزان راه کج شد
ازاین رو زندگانی ها فلج شد
چومردم را عوض شد زندگانی
شده این زندگانی زنده مانی
همه چیز هست و روز خوش نبینیم
مدام سر در گریبان می نشینیـم
به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است
درونش یک جهان اندوه و آه اســت
در و دیوارها کاشی و سنگ است
ولی هر خانه یک میدان جنگ است
تمام خیر و برکت ها برافتاد
طبیعت با شما مردم درافتاد
چرااینگونه شدازمن کنید گوش
شده مهر و محبت ها فراموش
دگر از بذل بخشش ها خبر نیست
زانصاف و مروت ها خبر نیست
شده نایاب صفا و مهربانی
تعارف ها شده سرد و زبانی
عموجان خاله جان دیگر نگوییم
برای مرگ هم در آرزوئیم
یکی حج میرود سالی دوسه بار
کنارش خواهرش نادار و ناچار
یکی با سود و پول های نزولی
رود مکه به امید قبولی
یکی از کربلا و شام گوید
برای فخر براقوام گوید
یکی نازد به ماشین و به باغش
یک باد تکبر بردماغش
یکی انگاراز بینی فیل است
زبس خود خودخواه و مغرور و بخیل است
یکی وقتی به ماشینش سوار است
فقط مثل بتی اززهر ماراسـت
چنان در غبغبش باد غروراست
که گوئی از نژادسلم و تور است
تمام کارها گشته ریایی
نجابت شد عوض با بی حیایی
بزرگترها ندارند احترامی
به محتاجان ندارند اعتنائی
همه چسبیده جیب و کار خودرا
به فکرند تا ببندند بار خودرا
کسی را با کسی کاری نباشد
اگر باری بود یاری نباشد
فقط دنبال نفع و کار خویشند
به فکر گرمی بازار خویشند
نه درفکرحلال ونه حرامند
همه دارند نعمت زوالند
برای پول درآرند چشم هــم را
به هر گندی نمایند پرشکم را
زبس حرص و طمع درسینه دارند
مدام با هم چو دشمن کینه دارند
شرف را مثل کالا میفروشند
برادرها برادر را بدوشند
هنوزبابانمرده سردماغ است
سرمیراث دعوا داغ داغ است
چنین مردم هرگزخیری نبیننـد
اگرقارون شوندبازهم همینند
خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟
همگی برخرشیطان سواریم
بیا تا تا راه دیگر پیش گیریم
سراغ از اصل و ذات خویش گیریم
بیاتاقدرهمدیگربدانیم
غرور وکینه را را ازخودرانیم
بیاتا دست یکدیگربگیریم
ضمانت نیست تا فردا نمیریم
فردا یک رازاست نگرانش نباش
دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
اماامروز یک هدیه است قدرش را بدان

پيررمردی که در آغوش همسرش در حسرت نداشتن توان خرید دارویی فوت کرد... به احترام عشق پیرزن برای شوهرش که تا آخرین لحظه کنارش موند و جا نزد...این عشق قابل احترامه...خدایا پس کی تموم میشه...؟!